محسن ذوالفقاری: یکی از بچههای فنی قرار بود برای یکی از خانوارهای محروم و سیلزده منطقه یخچالی بخرد. موقع صبحانه آقا سیدی بلند شد و شروع کرد به پول جمع کردن. خیلی زود حدود ٨٠٠ هزار تومان پول جمع شد. وقتی مشکلات، محرومیت، فقر و تنگدستی و بیچارگی و نداری را از نزدیک ببینی بیشتر فکر میکنی و بهتر هم کمک میکنی. جهادگرهایی که خیلیهایشان وضع مالی مساعدی نداشتند و فقط با جان و هنرشان به کمک مردم بلوچ آمده بودند حال کمک مالی هم کردند!
ساعتی بعد به روستای «امام آباد» در نزدیکی کهیر رفتیم. یکی از جهادگران با بولدوزر در حال زدن سیل بند بود. اهل صحبت و مصاحبه نبود. هرچه کردیم که کارش را رها کند و چند دقیقهای روبهروی دوربین بایستد و حرفی یا خاطرهای بگوید، نشد که نشد. مصاحبه نکرد که هیچ، این را هم گفت که: «از هر کسی اینجا بیاد و دنبال عکس و فیلم و گزارش و نمایش باشه بدم میاد»!
هلی شات را فرستادیم توی آسمان و بچههای روستا هم در چند ثانیه همه دورمان جمع شدند. از آنها خواستیم بروند بالای تپه و به عنوان شات نهاییِ این گزارش بدون مصاحبه، حداقل از ما خداحافظی کنند.
کار که تمام شد، با اصرار فراوان یکی از اهالی به خانهشان رفتیم و شیرچایی با حالی را به بدن زدیم تا بعد بزنیم به دل جاده. مسیر پر فراز و نشیبی که میگفتند رانندههایش، رکورد بیشترین تصادف با شتر را در اختیار دارند! شترها در فصل تابستان به علت گرمای زیاد در قسمتهای سایه و گودیهای جاده میخوابند و ناگهان در مسیر ظاهر میشوند.
جلوتر که میرویم آثار سیل نمایانتر میشود. پلهای از جا کنده شده و تیرهای چراغ برق و گاردریلها گوشه گوشه جاده افتاده بودند. مسیری خاکی، گود و بسیار باریک، جای جاده را گرفته و شده بود محل رفت و آمد ماشینهای سنگین و بزرگ. صحنههای دردناکتر را کمی جلوتر دیدیم. باغهای موز به گلِ نشسته. باغهایی که تا پیش از سیل تنها ممر و محل درآمد و کار و فعالیت مردم این منطقه بود.
نظر شما